ناخودآگاه

ساخت وبلاگ

رویای دبیرستانم تحصیل توی رشته ریاضی بود چون شاگرد زرنگش بودم تونسته بودم تا حدودی خودمو ثابت کنم و اینکه دوست داشتم مهندس حاذقی بشم که از کارش لذت میبره! از حل مساله ها خوشم میومد ،ممکن بود ساعت ها فکر کنم بهشون ولی حتی اگه تونسته بودم قسمت کوچیکی از مساله رو بفهمم انگار خستگیم درمیرفت حس میکردم مغزم خنک شده ! 

از بچگی هروقت هم دست خالی میشدم از ساختن ها لذت میبردم همیشه یا داشتم با مقوا جعبه درست میکردم یا پشتی ها و بالشت هارو جمع میکردم و سنگر میساختم برا خودم ! الان که بهش فکر میکنم من از چیزای سخت و زمختی که بتونی باهاش یه چیزی بسازی که موندگار بشه خوشم میاد درست مثل معماری ! ساختن ماکت ها طراحی های سخت و زمخت ؛ از چیزای شل و ول خوشم نیومده باید همیشه فرمول ها و اثبات هامو تو یه خط مرتب مینوشتم هیچ وقت چرخه های بهم ریخته زیستی برام جالب نشدن !

حتی اگه فیزیک میخوندم هم روحم راضی نمیشد چون اون بخش ساختن و زودتر دیدن نتیجه رو کم داشت ! 

شاید برای همینه تونستم با خیاطی ارتباط بگیرم و برای خودم کیف و اینا طراحی کنم و زمخت ترین پارچه رو خریدم و کیفمو دوختم (چقدرم دوسش دارم انقدر که منتظرم برم بیرون و بندازمش روی دوشم) 

نمیدونم واقعا اینا درسته یا نه ولی باید پیدا کنم چیزی که واقعا براش ساخته شدم رو ! 

ژنتیک رو برای مساله هاش دوست دارم نباید به خودم دروغ بگم باید راهمو پیدا کنم :(

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9varuna8 بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:10